اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

زندگی دو چیز به من آموخت: مرگ آرزو و آرزوی مرگ.

آخرین نظرات

۴ مطلب در اسفند ۱۳۸۵ ثبت شده است

هیچ فردی برای آمدن به دنیا مختار نبوده است یعنی با تولد فرد، جبر هم زاییده شده است. تنها در این میان آدم و حوا بوده‌اند که تا حدی مختار به نیامدن بوده‌اند. ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود این که در چه خانواده‌ای، در چه زمان و مکانی و با چه ظاهر و جنسیتی پا به عرصه‌ی وجود می‌گذاریم باز همگی جبری بوده است. حال اگر کورهای مادرزاد، معلولین و ... را نیز فاکتور بگیریم باز افراد بسیاری خواهند بود که به دنیا نیامدن را ترجیح می‌دهند؛ یعنی به جای این که سپاسگزار نعمت حیات باشند شاکی و ناراضی هستند. آیا در چنین شرایطی انسان‌ها برای اعتراض به خدا محق هستند؟ آیا انسان می تونه این به ظاهر هدیه‌ی الهی را پس بفرسته، یعنی خودکشی کنه؟ آیا سرنوشت چنین انسان‌هایی و یا به عبارتی دیگر زندگی آنان در اون دنیا، بهتر از این دنیا خواهد بود؟
ممکن است پاسخ داده شود هر چه باشد حیات از عدم حیات بهتر است اما تشخیص این بهتر بودن نباید از سوی خود فرد صورت گیرد؟ ممکن است بگوییم اگر تمام انسان‌ها در شرایط یکسان به دنیا می‌آمدند، تنوعی وجود نداشت پس با این حساب عده‌ای تاوان تنوع‌طلبی دیگران را می‌دهند. یا حتی گفته می‌شود چون از هر کس متناسب با شرایطش انتظار وجود دارد مشکلی وجود نخواهد داشت، حال چرا نباید افراد در انتخاب تکالیف و شرایط آزاد باشند اصلاً این سؤالات زمانی معنی پیدا می‌کند که نظر ما مهم باشد، نه حالا که می‌بایست دیکته‌ها را بی‌غلط بنویسیم تا بلکه بهشتی نصیبمان گردد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۸۵ ، ۰۰:۰۴
protester

رسانه ی ملی (!!!)، با صدای دلخراش خود فریاد می زد بزرگ فکر کنید : "دانشگاه صنعت نفت".رویای استقلال مالی از خانواده چیزی نبود که به راحتی از کنارش عبور کنه. تزریق آمپول ترس از بیکاری،کوچکترین نتیجه اش سقوط از آن سوی پشت بام شد.با تحقیر مهندسی برق اصفهان و نیز بی اعتنایی به چشمک های برق شیراز،تنها یک گرایش از مهندسی نفت،آن هم به واسطه ی نام پاستوریزه ی آن (بهره برداری) انتخاب و لحظه ی سرنوشت سازش(که چه عرض کنم؛سرنوشت باز(بن فعل باختن)) را رقم زد.برای نخستین بار (شاید هم آخرین بار) عقول Others را در تصمیم خود به استخدام گرفته بود. کم کم سحر اون لحظات جادویی جای خود را به حقیقت تلخ دنیای واقع می داد! خدا خدا کردن های او از برای قبولی در مهندسی برق خواجه نصیر،هرگز به فکر بازگشت آب رفته نبود! با اعلام نتایج تا آستانه ی دشنام دادن پیش رفت اما هنوز برای کافر شدن مدارک مستندی در اختیار نداشت! گرمای خوزستان هر اراده ای را تبخیر می کرد و برای هر دردی بی خیالی را تجویز.از ترم دوم که ساز مخالفش شروع به نواختن کرد متهم به ناشکری و چشم خوردن شد.حال می بایست نتیجه ی تحقیر نا به جای سال گذشته ی خود را می دید:در حالی که قانونا (کدام قانون؟!) کارنامه ی سبز،او را مستحق انتقالی می دانست، دانشگاه  اصفهان از پذیرش انتقالی دائم او استنکاف می کرد! پیش از انتخاب واحد ترم چهارم،قرار بر این شد که به نشانه ی اعتراض به سطح علمی دهشتناک اساتید، احدی انتخاب رشته نکند.در مقابل،ریاست آموزش دانشجویان را این چنین مورد خطاب قرار داد :" نکند واقعا دچار توهم نخبه بودن شده اید شماها اگر نخبه بودید که این جا نبودید!"و این برای کسانی که روز نخست ورود به دانشگاه با رتبه های 500 تا 3000 خود،نخبه خطاب شده بودند گران تمام شد.اسفناک تر از آن بی وفایی دانشجویان تحقیر شده بود که تنها به تعداد انگشتان یک دست حاضر به وثیقه گذاشتن کارت دانشجویی خود جهت عدم شرکت در انتخاب واحد شدند و به عینه دید بدون آگاهی و یاری توده ها هر اعتراض و انقلابی محکوم به فناست!تقویم تحصیلی پایان ترم چهارم را اعلام می کرد و این بار با پیشنهاد وسوسه کننده ی درخواست انتقالی به نوبت شبانه ی برق اصفهان رو به رو شد.اما برای کسی که ادعای استقلال مالی از خانواده را یدک می کشید تکرار زدن تیر در تاریکی منطقی تر به نظر می رسید. از آن جا که نظام را یارای کوچکترین آشوبی نبود 2 سال سوم و چهارم به اهواز منتقل شدند تا مبادا تجربیات آن ها در اختیار سال پایینی ها قرار بگیره!گویا فراموش کرده بودند رساندن اخبار از طریق پیک منسوخ شده است!تنها انگیزه ی او برای ادامه تحصیل فرار از مدرک دون تر، آن هم نه برای کلاس گذاشتن بل از برای خدمت سربازی بود.او که در آبادان تفریحی جز درس خوندن را تجربه نکرده بود و گاه برای حل یک مساله سماجتی 24 ساعته به خرج می داد 2 سال اهواز را در خلاء و تعلیق سیر می کرد. تنها برای پاس شدن و بقا در لیگ می جنگید! نتیجه آن شد که معدل کل 17.5 در پایان ترم چهارم جای خود را به معدل های14.1 و 13.8 ترم های پنجم و ششم داد. سال آخر هم در تخصصی ترین دروس رشته ی خود(بهره برداری1و2،مخزن 1و2) موفق به کسب نمرات 12,11,12,12 شد تا میانگین آن ها 11.75 گردد و به نوعی در دروس تخصصی مشروط شود(یک مشروط شدن مجازی). سرانجام پروزه ی خود را تحویل داد بدون آن که حتی بیش از یک بار توفیق زیارت استاد راهنما را داشته باشد.تنها دارایی او یه مدرک مهندسی بود که هیچ علا قه ای نه به ادامه تحصیل در آن و نه به اشتغال در صنعتش داشت. در بهترین حالت پس از خدمتی 2 ساله قادر بود مجددا در کنکور سراسری شرکت کند و از آن جا که 4 سال(29 شهریور 1381 - 29 شهریور 1385،دقیقا 4 سال بر باد رفته) مفت و مجانی تحصیل کرده بود این بار تنها راه پیش رویش برق شبانه بود همون چیزی که ترم چهارم با احتیاط نامش را ادا می کرد. سوغاتی سال های به اصطلاح دانشجویی کاهش وزنی بود که او را به معافیت قد و وزن امیدوار می کرد.این معافیت باعث می شد که به قول فردوسی پور دوباره به بازی برگرده!با رژیم غذایی 70 روزه به مبارزه با رژیم حاکم رفت تا وزن 42.5 کیلوگرمی او را مستحق معافیت کند اما از آن جا که در ایران نه تنها عمل به قانون شایسته ی هر سرزنشیست بل خود قانون هم نمی دونه عمرش چند روزه؛(خوشا به حال آنانی که در این آشفته بازار برای آینده ی خود هیچ برنامه ای ندارند چرا که تغییرات ناگهانی عمرا" بتونه خواب آسوده ی ایشان را پریشان کند.)رسانه ی ملی بار دیگر دین خود را به او ادا کرد تا با وجود این که تنها چند روزی تا تشکیل کمیسیون پزشکی فاصله داشت خبر از مرگ معافیت قد و وزن میده،4  روز بعد یعنی روز دانشجو (او که دیگر دانشجو نبود!)پاکت عودت مدارک به دستش می رسه و در کاغذی میلی متری این چنین مخاطب قرار می گیره:"معافیت قد و وزن لغو شده است جهت اعزام اقدام نمایید. "برگه ی اعزام ،چند ماه دیگری را از برای سرباری (نه سربازی) فرصت می دهد و این معنایی جز وقت کشی نداره! متفکران اعظم  رای به استفاده از بند "پ" دادند.او که عطای امریه ی نفت را به لقایش بخشیده بود در برابر پیشنهاد های وسوسه برانگیز کارت بسیج یک شبه و یا سرباز معلمی نیز مقاومت کرد تا مقصر بدبختی های گذشته و آینده اش خودش باشد و بس! در این تنهایی قبر دنیا،درست لحظه ای که بیش از هر زمانی محتاج خدا بود کافر شده بود .برای او که زندگی را در چیزی فراتر از زندگی جانوری شناخته بود خوکشی ممکن بود اما مرگ او به منزله ی میدان خالی کردن جمیع کسانی بود که خلاف جهت آب شنا کردن را تجربه می کردند!کلمات مصلحت و قسمت نمک پاش زخم های او بودند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۵ ، ۰۱:۱۹
protester

از این خدایی که ایشان می‌پرستند حالم به هم می خوره:
خدایی که در کمین نشسته تا بنده‌اش گناهی مرتکب بشه و حالش را بگیره، خدایی که به محض اظهار حاجت از سوی بنده، نعمت سلامتی او را هم چون پتکی بر سرش فرود می‌آورد، خدایی که می‌دونه بدون بهشت هیچ خریداری نداره، خدایی که هیچ حق اعتراضی به بنده‌اش نمی‌دهد. خدایی که فقط آخرت ما را می سازه، خدایی که می‌دونه اما نمی تونه، خدایی که صد سال یک بار گوشی را برمی داره، خدایی که مرتب چک‌هایش برگشت می‌خوره، خدایی که با ریا کردن می‌توان خرید، خدایی که ما را به حال خود رها کرده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۸۵ ، ۰۰:۰۲
protester

کم کم تبدیل به سگی شده‌ام که در اثر جفای روزگار پارس‌های وحشت آور و ناگهانی او ضعیف و همیشگی گشته‌اند. اگر پارس کردن را نوعی بیماری بدانیم من دچار نوع مزمن آن شده‌ام. برای شنیدن صدای پارس کردن‌های خود می‌بایست دستان خود را در گوش‌هایم قرار دهم، باشد که به حیات خود امیدوار گردم. هر گاه به چیزی اعتراض می کنم سریع مارک ناشکر بودن را به من می‌چسبانند غافل از این که عدم استفاده‌ی صحیح از استعدادها، خود بزرگترین ناشکری است. مرور خاطرات چند سال اخیر، افسردگی چند روزه برایم سوغاتی خواهد آورد. آینده هم که قربونش بروم چیزی از گذشته‌ﯼ عقیم شده کم ندارد. می‌گویند نیمه‌ﯼ پر لیوان را ببین اما محض اطلاع این انسان‌های خوش‌بین باید بگویم لیوان من مدت‌هاست که شکسته است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۸۵ ، ۰۱:۰۶
protester