اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

زندگی دو چیز به من آموخت: مرگ آرزو و آرزوی مرگ.

آخرین نظرات

۱ مطلب در شهریور ۱۳۸۷ ثبت شده است

شاید یکی از نمودهای عینی دروغ گویی در ایران همین بلیط های اتوبوس باشند:ساعت حرکت 5:30 بعد از ظهر،اما از آن جا که زمان از بی ارزش ترین های این مرز و بوم است تا 5:40 هم نباید به چشمانت شک کنی خبری از بوس(!) نیست چه رسد به اتوبوس!در برابر اعتراض و بدخلقی های شما تنها همان کلمه ی کلیشه ای "میاد" نصیبتان خواهد شد. اگر مسافران محترم نیز به بی خیالی راننده نباشند می تونی امیدوار باشی که ساعت 18 در ترمینال نخواهی بود.چند صندلی خالی بهانه ای خواهند بود که نشون بده راننده تا چه اندازه با دیدن یک مسافر "ابن السبیل" هیجان زده می شود. دو صندلی پشت سر راننده از برای دخترکان جوانی خواهد بود که خنده های معنادار آن ها،راننده ی خواب آلود را به زندگی امیدوار می کند. قسمت بشود مسافری بافرهنگ کفشش را نه از روی نافرمانی مدنی بل از برای تهویه در می آورد و سهم شما اسپری حشره کشی خواهد بود که شاگرد راننده از برای تلطیف آب و هوای اتوبوس بدون هیچ نگرانی از سوراخ شدن لایه ی اوزون در جامعه ی مدنی اتوبوس رها می کند. فیلم تکراری هم سوهان روحت میشه به ویزه زمانی که بغل دستی شما اون فیلم را ندیده باشه و بخواد شما را در احساساتش شریک کنه.اگه پرحرف و پرخاطره باشه مجبور خواهی بود چند دقیقه یک بار به نشانه ی تایید سری تکان دهی و یا لبخندی ارزانی داری از برای طنزی سخیف.تازه ممکنه پس زمینه ی خاطرات او بوی شام ترتیب داده شده ی همسر آشپزش(!)باشه که با هزاران بهانه از خوردن آن طفره رفته ای،در نهایت باید شاکر باشی که به مسافرت زمینی عادت داشته و حسن ختامی استفراغی برگزار نکرده.اگه باد کولر اذیتت می کنه مشکل لاینحل خودت است چرا که تنظیم کننده ی آن شکسته شده و تو چاره ای جز "تحمل بایدش" نداری.به هر اندازه که راه طولانی تر شود عمر گران مایه آسان تر به هدر می رود.توقف می کنیم : 15 دقیقه از برای شام و نماز.یک اتاقک حقیر مزین به خاطرات سربازان وطن، بوی خوش پا و انواع خزندگان نمازخانه نامیده می شود!قدت بلند باشد و سقفش کوتاه مجبور خواهی بود سرت را پایین اندازی و فرشتگان فریب خضوعت را بخورند.چنان چه دستشویی خالی از پشه هایی باشد که به احترام تو از جای بر می خیزند هنگام خروج،متولی امر که پیرمرد ژنده پوش مجهول الهویه ای است اجرتی از شما طلب می کند البته نه به اندازه ی مداحان اهل بیت! سرباز صفر به زور سیکل گرفته با آقای دکتر به ظاهر روشنفکر چه اشتراکاتی پپدا کرده اند : هر دو با سیگار عقد اخوت بسته و هر دو نگاه های پاک (!!!)خود  را نثار عروسک های اتوبوس می کنند! حال فرقی نمی کنه مارک سیگارشون چی باشه و یا عروسک هاشون مارک دار باشند یا نباشند ! از آن جا که همه چیز طبق برنامه پیش می رود پس از 35 دقیقه ندای حرکت می آید اما معتادان آرام گرفته در تالار اندیشه و حاج آقای نماز قضاخوان نماز خونه،بیش از پیش زمان را به سخره می گیرند. چراغ ها خاموش می شود.کمی آن طرف تر پسرک بالغی کاپشن خود را بر روی صندلی دختر خانم جلویی انداخته و به بهانه ی برداشتن پول از جیب کاپشنش ناهمواری های دخترک را مورد نوازش قرار می دهد. تعجب می کنی می خواهی فریاد زنی که:"آقای راننده یه نفر جامونده"چرا که صندلی ضلع شمال غربیت 2 نفر بوده اند و حالا 1 نفر اما زود قضاوت کرده ای کبوترهای عاشق بر روی یک صندلی در آغوش یکدیگر آرام گرفته اند.خوابت نمی برد و در تاریکی جاده محکومی به شنیدن ترانه های راننده پسند همراه با مرور خاطرات تلخ زندگی ات!ای کاش می تونستی بگی :"دنیا وایسا من می خوام پیاده شم"،اما خروپف پیرمرد کناریت گوش های دنیا را کر کرده!   
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۸۷ ، ۰۱:۳۲
protester