اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

زندگی دو چیز به من آموخت: مرگ آرزو و آرزوی مرگ.

آخرین نظرات

۱ مطلب در شهریور ۱۳۸۸ ثبت شده است

ای انسان بارها به تو گفته ام:"به من بگو نگویم،نمی گویم      اما به من نگو نفهمم که می فهمم" ؛این بار جر می زنم،در می زنم،نی می زنم،جار می زنم،نعره می زنم،عربده می کشم،از این همه رنجی که می کشم،از این باری که بر دوش می کشم،از این طناب داری که هر روز توی دفتر عمرم می کشم؛تا بگویم نمی فهمم،هیچ چیز نمی فهمم،به خدا نمی فهمم،به پیر به پیغمبر نمی فهمم،به اون میر بی تبر نمی فهمم،به این شیر بی خبر نمی فهمم،دلیل این بی تفاوتی ات را نمی فهمم،این خونسردی بی غروبت را،این لبخند بی غرورت را،این دار زدن های شعورت را،این جار زدن های بی آبرویی ات را،باز هم نمی فهمم،اصلا دلیل "انسان" خطاب کردنت را نمی فهمم! دیگر نه می فهمم و نه می دانم!قسم به تنها اعتراض موجود،قسم به ضجه های از نفس افتاده ی تیک و تاک ساعت،قسم به صبر مادران بی طاقت،هیچ چیز نمی دانم! اصلا نمی دانم "انسان بودن" تو به چه درد می خورد؟دلیل این هم زنده بودنت را؟ ارزان بودنت را؟مفت بودن جانت را؟پست بودن نامت را؟چرا،چرا می دانم،دروغ گفتم،غلط کردم،از همان اول هم می دانستم،به خدا غلط کردم،به این چوب بی صدا غلط کردم،به اون جون بی ندا غلط کردم،تو دیگر مرا نزن،لااقل شلاق می زنی،گردن نزن،سر می زنی،از ته نزن! می گویم،می گویم،تمام آن چه را فهمیدم،می گویم:بدبین بودی،ناامید بودی،خسته بودی،نگران بودی،از زمین و زمان می ترسیدی و توی تنگ آرزوها اسیر بودی! گفتند این یک بار را هم اعتماد کن،این آخرین شانست را هم امتحان کن،این ته مانده امیدت را هم قمار کن؛تو که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری،پس اون دستت را باز کن،باز کردی،دیدی امیدی نداری،گفتند همان ناامیدی ات هم برای بازی کافی است،این جا هنوز هم رئیس جمهور انتخابی است!تو که فریب نخوردی اما اونا حقتو خوردند و رای و اعتماد،هر دو را سوزوندند تا جار بزنند تو توی بازیشون سوختی!دیگه نه امید داشتی و نه ناامیدی،هیچ چیز نداشتی!هیچ درخواستی نداشتی!هیچ حرفی نداشتی! اما ای کاش به نداشتن های تو راضی بودند،فرمان دادند انگشت سبابه ی دست باز تو را به چهار دلیل عقلی قطع کنند:1.با همین انگشت رای داده بودی! 2.اگر جنایتی می دیدی با همین انگشت اشاره می کردی!  3.رکن اصلی نماد Victory همین انگشت بود! 4.برای قلم به دست گرفتن محتاج همین انگشت بودی! حاکم شرع هم که به گمانش تنگ ماهی شیشه ی مشروب است فتوای شکستن داد و تو از تنگ تنگ دنیای آرزوها،آزاد شدی(و مگر غیر از این آرزویی داشتی؟)،منتها به قید ضمانت! به شرط این که عزراییل تضمین کند خواب مرگ را ببینی اما خودش را هرگز! آری زندگی تو در Loop دیگری گرفتار شد،اون چند ثانیه زنده ماندن ماهی بیرون تنگ،برای تو تا ابد تکرار شد! ای انسان این است تنها دلیل زنده بودن تو! و من هم یک انسانم،با این تفاوت که به جزع فزع کردن اون ماهی ایمان دارم و برای همین است که با تو هنوز کار دارم،به تو اعتراض دارم،این همه قیل و قال دارم،کله ای پر ز باد دارم،تنگم را به یاد دارم که چرا اخباری که برایت می خوانم عادی شده است؟چرا مرگ انسان ها برایت روزمره شده است؟چرا خون انسان ها برایت بی رنگ شده است؟چرا رنج هایت بایگانی شده است؟چرا احساساتت پشت خاکریز مصلحت،مدفون شده است؟چرا لرزش دست و پایت،تنگی نفست،سیاهی چشمانت،زردی رویت،همه و همه درمان شده است؟چرا شلاق استبداد برایت چوب معلم شده است؟هراس من دیگر مردن در سرزمینی نیست که مزد گورکن از بهای آزادی افزون باشد،شرم من از زندگی در سرزمینی است که گورکن ها قربت الی الله و بدون مزد یک شبه آدم خاک می کنند و دهان آزادی را آسفالت!هرگز تصور نمی کردم سالی که تحویلش به بهای تحویل گرفتن جسد امید رضا میر صیافی،کوس رسوایی سر می دهد "حول حالنا"یش حالت را چنان تغییر دهد که با دیدن جسد انسان ها،حالت ذره ای تغییر نکند!به خدا از تو "احسن الحال"نمی خواهم،مرور کرور کرور حادثه ی تلخ نمی خواهم؛پر کردن نیمه ی خالی لیوان نمی خواهم،غر غر کردن بیرون از زندان نمی خواهم،رمانتیک بودن نمی خواهم،حس سمپاتیک نمی خواهم،شمع و پروانه نمی خواهم،تورق روزنامه نمی خواهم،حروم کردن کارت اینترنت نمی خواهم،بحث سیاسی تو کافی نت نمی خواهم،ترحم هم نمی خواهم،تالم،تعلل و تامل هم نمی خواهم؛فقط می خواهم بدانم چه بر سر ما رفته است که سخنگوی شهرداری تهران در پاسخ خبرنگار روزنامه ی اعتماد چنین می گوید:"در مملکت ما اتفاقات زیادی می افتد که در آن 180 نفر با هم کشته می شوند،در چنین مواردی هیچ کس صحبت نمی کند اما در مورد مرگ یک نفر در این پروژه(تونل توحید)این همه حرف و حدیث مطرح می شود"این یعنی چی؟به خدا اون نفری که این آقا داره میگه واحد شمارش شتر نیست! اسب،گاو و گوسپند نیست! بی کس،کار و فرزند نیست! الاغ،زاغ و وزغ نیست!سگ نگهبان باغ نیست! آیا گفتار او همچو یک حیوان نیست؟چه بر سر ما رفته است که همسر احمد زید آبادی،در ایران خالی از آبادی،چنین فریاد"هل من ناصر ینصرنی؟"سر می دهد:"از هر انسانی که یک ذره وجدان دارد خواهش می کنم به داد ما برسد."به دادار قسم،همسر او قاتل و آدمکش نیست!دزد و جنایتکار نیست!جیره خوار خوان دربار نیست!جسم و روحش لایق این همه آزار نیست! آیا ما را ذره ای وجدان نیست؟چه بر سر ما رفته است که مهدی کروبی چنین می گوید:"تا زمانی که امنیت شاهدانم تضمین نشود آن ها را به شما معرفی نمی کنم"آن ها که آخه شاهد تنها نیستند! آن ها که فقط شاکی از طرف ما نیستند! آن ها مگر شهروند جمهوری اسلامی نیستند؟آن ها مگر برخوردار از حقوق انسانی نیستند؟این جا مگر مدعی عدل جهانی نیستند؟این جا مگر کشور امام زمانی نیستند؟آن ها راوی یک پرده دری هستند! آن ها افشاگر پشت پرده هستند! آن ها راز سر به مهر یک جماعت سرسپرده هستند! پس چرا این چنین منتظر امان نامه هستند؟از ترس کی لب از گفتن حقیقت فرو بستند؟پس چرا هیچ دادستانی پشت سر آن ها نیستند؟ما را چه شده است که معصوم شانزدهم چنین می گوید:"یک عده‏اى آنچه را که بعد از انتخابات اتفاق افتاد، آن ظلمى که به مردم شد، آن ظلمى که به نظام اسلامى شد، آن هتکى که از آبروى نظام در مقابل ملتها به وسیله‏ى بعضى انجام گرفت، اینها همه را ندیده می‌گیرند، فرضاً مسئله‏ى فلان حادثه را، زندان کهریزک را، یا قضیه‏ى کوى را قضیه‏ى اصلى دوران بعد از انتخابات تا امروز قلمداد می‌کنند؛ این خودش یک ظلم دیگر است"غلط کردم،اشتب کردم،این یکی از دهانم پرید،نباید به دو جمله تن وبلاگم درید! آخه اینو هر انسانی،هر حیوانی،هر نباتی،هر ملک و ملک الموتی،هر جن و شیطانی،هر موجود بی جمودی می داند که حفظ نظام موجود از اهم واجبات است و حفظ جان انسان ها از اقل مستحبات!چرا راه دور می ری؟انرژی هسته ای حق مسلم ماست حتی اگر تحریم های شورای امنیت خطوط هوایی بی امنیتمان را وادار به تف کردن،تلف کردن،تفاله شدن 168 انسانی کند که توی اون دنیا نه استعفای وزیر به دردشان می خورد و نه پیام تسلیت ولی؛و چون به دردشان نمی خورد هیچ یک هم اتفاق نمی افتد!به این موضوع چگونه می تونم اعتراض داشته باشم،وقتی در دولتی که مدعی بی درجه بودن شهروندان بود،بیش از 400 نفر از هم وطنان درجه آخر من در حادثه ی انفجار قطار نیشابور به همراه بزغاله هاشان جزغاله شدند،سوختند،خاکستر شدند،پودر شدند و نه سید خندان استعفا داد و نه وزیر راه کابینه ی بی دندان! و آخرین اظهار نظر رئیس جمهور اصلاح طلب،2 سال بعد از اون ماجرا،در حالی که هم قطار نیشابور صد کفن عوض کرده بود و هم پاستور رئیس جمهور،تنها با نیت اصلاح امور و با عنایت به این که اصحاب رسانه در دولت رسانه خوار محمود احمدی نژاد،با سقوط هواپیمای C130 آزادی واقعی را تجربه کرده بودند،چنین بود:" در حادثه انفجار قطار نیشابور هم که در آن جمعی از شهروندان جان باختند به آقای خرم وزیر راه وقت گفتم که تو یا من باید استعفا دهیم که البته برخی مسائل مانع این کار شد" و تا زمانی که این برخی مسائل هست گفتن از این مصائب بحثی تکراری،احساسی،فانتزی و غیر منطقی است! اما من هنوز داغ دارم،هنوز حرف دارم،هنوز به زهر حرف هایم شک دارم،هنوز به عمر شک هایم نقد دارم! ای انسان،من جای خدایت باشم،با این آثار نماز و روزه ات صریحا به تو می گویم:رفوزه ای! آخه تو اگر زنده ای برای تکمیل پرونده ای،بهتر بگم برای تکریم یک کله گنده ای!روزی 34 بار زمین را نوک می زنی،تا به قول خودت،مخ خدایت را به نحو احسنت بزنی،اما با این قل قل کردن ها داری Foul می کنی،برای تعیین قبله نقاله می ذاری،اما حواست نیست مبدا را هم گم می کنی،بعد توی نماز صبح شک می کنی،رکعت 2 یا 5 می کنی؟رساله را باز می کنی،باز هم داری بازی می کنی؟خواستم بگم لااقل بعد از نمازت این مردم بی پناه را دعا می کنی؟با دیدن این همه خون ریخته و سر آویخته به خدایت شک می کنی؟اما چه راحت حرفم را رد می کنی،آخر تو خدایی را بنده ای،که جز معدودی جون معبودی برایش مهم نبوده،اگر قتل هابیلی را هم Highlight کرده،قبلا با پرونده ی قابیل،توی دادسرا Bye Bye کرده،پس به الاکلنگ بازی ات ادامه بده تا در زمین حماقت و سفاهت تو کلنگ زنی کنند! تو باید هم زنده بمونی چرا که مراجع،سخت به چنین مقلدانی محتاجند،مراجعی که به جای حرام بودن جنایت بی ملاحظه،هنوز از حلال بودن جنابت بی ملاعبه سخن می گویند! تو زنده ای تا روزه ات زوزه ی گرگی گرسنه باشد،بعد از افطار هم،روز از نو روزی از نو، پوزه ات باز در آخور باشد،شکمت سر سفره و پایین تنه ات در هوس بستر و همسر باشد،همسرت هم نهایتا یک کلفت باشد،سقوط دانه های تسبیح هم یادآور چکه چکه کردن سرم دختر همسایه ی علیلت باشد،همون همسایه ای که قراره از فردا کافر باشد،ملحد باشد،مرتد باشد،از این زندگی لعنتی شاکی باشد،به یک مرگ سنتی راضی باشد،دستش از پارتی خالی باشد،اما لباس شخصی نباشد!مسافرکش باشد اما هف تیرکش و نعش کش نباشد! حال به زن همسایه ات می گویم تو زنده ای تا طمع فقر را بچشی،کنار پیاده رو،چادر به سر،طرح یک قبر را بکشی،نهایتا به نشانه ی گدایی از آن کعبه ی مشکی،دستی بیرون بکشی و این همه را از 2 چیز می کشی:شوهر معتاد و کارخانه ی جوجه کشی،اتفاقا یکی از همان جوجه ها را به دنبالت می کشی،باید هم نسبت به اعتراضات بعد از انتخابات پا پس بکشی،آخر تو زورکی نفس می کشی.وقتی عتاب آلود سرم داد می کشی که مگر تو کشیشی این همه از من حرف می کشی تازه می فهمم شوهرت معتاد نیست،منتها امروز دم این چهار راه نیست،پیشه اش اون قدرها هم عار نیست،لااقل به اندازه ی من،الاف نیست،شازده ات هم بی کار و سربار نیست،منتها از خدمت سربازی معاف نیست! به نظرت این همه رنجی که گفتم کافی نیست؟اگر چه هیچ یک حرف جدیدی نیست،مرا دیگر طاقتی نیست!شاید این بار اون Loop را تکراری نیست! اما بدان از رنج هایم گنجی خواهم آموخت که برای هر کارتن خوابی کعبه ای خواهد ساخت،کعبه ای که در آن ریختن خون هیچ انسانی مباح،مستحب و واجب نیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۸۸ ، ۱۶:۴۵
protester