اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

انسان خلق شده تا به سرنوشتش خیانت کند

اعتراض

زندگی دو چیز به من آموخت: مرگ آرزو و آرزوی مرگ.

آخرین نظرات
دوشنبه, ۲ دی ۱۳۸۷، ۰۱:۴۱ ق.ظ

میوه‌های گاز خورده

چند دقیقه ای مهلت می خواد تا تجدید وضو کنه ! (فاحشه ها هم ریاکار شدند!) در دستشویی را می بنده و به جای گریه می خنده . نتیجه ی اون همه SMS عاشقانه و فلسفی همین بود‌؟ اینه اون لذتیه که قراره آرامش بده؟ یلدا ! چی کار کردی؟ پیشونیش را در کمال بی تفاوتی می خونه: " این دختر ،احمقه "! نه فرزند شهید بود که کمبود پدرش را بهونه کنیم(همان پدری که به برکت خونش نشان لیاقت می گیریم و در اوج بی انصافی به پدرش مدال "جوگیری" اهدا می کنیم )،نه کارتن خواب که فقر اقتصادی را توجیهی ترحم آمیز ،از برای عملش بدونیم ، نه کنجکاو (خدا را شکر (!)به مدد اینترنت و کامپیوتر هر کنجکاوی ای ارضا شدنیست)و نه ماجراجو از برای عبور از خط قرمز های جامعه ی سنتی به اصطلاح مدرن خود! او میوه ی زمانه اش بود،زمانه ای که در عین تابو دانستن تحریکش می کرد، زمانه ای که همزمان با سیم خاردار کشیدن،تشویقش می کرد،زمانه ای که نهایت لذت دنیوی را همین می دانست و بیشترش را به آخرت حواله می داد.در پاسخ به وجدان دردش چنین زمزمه می کرد: قصدم لذت بود،همین! اما چرا تنها او بازنده بود؟ نظام خلقت چنین می خواست،جرم(؟) او نیازی به افشاگری نداشت و محل ارتکاب جرم پاک نشدنی! حالش از هر چه پسر بود به هم می خورد و عشق را همان شهوت نقابدار می دانست! دوست پسر مستش از این که شرط یه دونه پیتزا را برده بود( با رفیقش شرط بسته بود که یلدا را خام (شاید هم پخته)خواهد کرد! ) در زیر شلواری خود نمی گنجید!ادامه نمیدم چرا که نمی دونم عکس العمل یلدا در برابر اون سراب چی بود؟شکستن آینه دستشویی و خداکشی و یا منت کشی اون پسره برای این که به خواستگاریش بیاد و یا ادامه ی زندگی (شاید هم جیم ندگی!!!) تا بررسی میوه ی بعدی یک کلمه استراحت!مسلما صدای چکه کردن آب از سقف سلول انفرادی از دریافت SMS جدید خبر نمی داد بل از فوت 4 ثانیه از جوانیش حکایت می کرد! رتبه ی 10 رقمی کنکور سراسری که به علت ابتلا به بیماری واگیردار روحی و روانیه وبلاگ نویسی،خدمت نرفته ستاره دار شده بود (شما فکر کن اسم بچه اش ستاره بود! پسر مجرد بچه دار!).در فراق اینترنت تنها نتیجه ی Image Search او در گوگل زندان،چهره ی زندانبانش بود.زندانبان،بی ارزش ترین موجود شطرنج و نظام وظیفه،سرباز صفر!هم رزمانش به جای مراقبت از هم سن و سال های خود،مشغول  پست دادن در برجک های (و نه برج ها) پادگان هستند تا به جای آن که کافران به ناموس وطن تجاوز کنند،مافوق هاشان به مدد نوامیسشان نسل اسلام را افزایش دهند! چند دقیقه ای مهلت می خواد تا تجدید وضو کنه!(دگر اندیشان هم ریاکار شدند!)در دستشویی را می بنده و به جای گریه می خنده. نتیجه ی اون همه کتاب های روشنفکری همین بود؟ اینه اون بیدار کردن توده ها،حالا که سهم تو هم خواب گشته،خواب در زندان!پسر!چی کار کردی؟اون همه کف ،سوت و هورا جای خود را به سکوتی برزخی داده بود و همه در کمال بی تفاوتی از آن سوی زندان به جای لب خوانی پیشونی خوانی می کردند:"این پسر،احمقه"! او هم میوه ی زمانه ی خود بود،زمانه ای که از لزوم سیاسی بودن دانشجو می گفت و به هنگام درو او را نیازمند آفت کشی می دانست. زمانه ی که به او آموخته بود زندان رفتن هم به اندازه ی مدرک گرفتن آسونه!با یه وبلاگ می تونی بشی مخل امنیت ملی!در پاسخ به این همه سرزنش چنین زمزمه می کرد: فرض کن قصدم همان ماجراجویی از برای عبور از خط قرمز جامعه ی ترسو  و عشق شهرت بوده! اما چرا تنها او بازنده ( البته ظاهرا ) بود ؟ نظام حاکم چنین می خواست،جرم (؟) او قدر نشناسی(نسبت به این همه نعمت) و  نیاموختن املای درست کلمه ی "مصلحت" بود،مچاله کردن او هم به اندازه ی مچاله کردن دستمال کاغذیه توالت، آب در دل کسی تکان نمی داد.حالش از هر چه سیاست بود به هم می خورد و سیاست را بازی قدرت های پنهان می دونست. ادامه نمیدم چرا که نمی دونم عکس العمل میوه ی ستاره دار در برابر اون کابوس چی بود؟خوردن داروی نظافت و خداکشی و یا منت کشی و امضای توبه نامه و یا ادامه ی زندگی (شاید هم بندگی(!!!)) 
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷/۱۰/۰۲
protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی