سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۸۵، ۰۱:۰۶ ق.ظ
پارس کردن
کم کم تبدیل به سگی شدهام که در اثر جفای روزگار پارسهای وحشت آور و ناگهانی او ضعیف و همیشگی گشتهاند. اگر پارس کردن را نوعی بیماری بدانیم من دچار نوع مزمن آن شدهام. برای شنیدن صدای پارس کردنهای خود میبایست دستان خود را در گوشهایم قرار دهم، باشد که به حیات خود امیدوار گردم. هر گاه به چیزی اعتراض می کنم سریع مارک ناشکر بودن را به من میچسبانند غافل از این که عدم استفادهی صحیح از استعدادها، خود بزرگترین ناشکری است. مرور خاطرات چند سال اخیر، افسردگی چند روزه برایم سوغاتی خواهد آورد. آینده هم که قربونش بروم چیزی از گذشتهﯼ عقیم شده کم ندارد. میگویند نیمهﯼ پر لیوان را ببین اما محض اطلاع این انسانهای خوشبین باید بگویم لیوان من مدتهاست که شکسته است.
۸۵/۱۲/۰۱